عن در احوالات این روزها

ساخت وبلاگ
یکشنبه این هفته، وقتی از خواب بعد از ظهر بیدار شدم، متین اجبار کرد که زنگ بزنم وحید و باهاش برم باشگاه. تماس گرفتم و اومد دنبالم و جلسه اول باشگاه رو شروع کردم. قرار شد پنج روز توی هفته بریم باشگاه و روزهای سه شنبه و جمعه هم استراحت باشه. امروز هم منتظر تماس وحید هستم تا بریم. قرارمون بین ساعت ۵ تا ۶ هست و چون تعدادمون زیاده، احسان ساعت رو اعلام می کنه و همه سر همون تایم میریم باشگاه. غیر از وحید و احسان، رضا و طاهر هم هستند. متین هم روز دوشنبه باشگاه خودش رو شروع کرد و خلاصه رفتیم توی کار ورزش. شش روزی هم میشه که سیگار نکشیدم و امیدوارم از شر خودش و وسوسه کشنده اش خلاص بشم. همون دوشنبه ماشین رفت واسه تعمیر و شش و نیم میلیون بابت تعویض دیسک و صفحه خرج گذاشت روی دستم. روزهای اداره هم با رخوت طی میشه، خصوصا اینکه ساعت ۶ صبح باید اداره باشیم. در پایان برای چندمین بار بگم که از بچگی از تابستون و گرما متنفر بودم و الان این تنفر خیلی خیلی بیشتر شده.  اگه به طور مطلق بخوام بگم، تابستون و گرما، در صدر جدول تنفرات من قرار دارند. والسلام. عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 56 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 11:54

امروز خبر مرگ احمدرضا احمدی رو شنیدم. برای مایی که روی این کره خاکیِ غربت زده هستیم، افکار و زاویه دید و خروجی ذهن و آثار بعضی انسان ها، این غربت لعنتی رو کمتر میکنه و صدالبته قابل تحمل تر. احمدرضا احمدی برای من یکی از اون انسان ها بود. اولین بار، نام و صدای او رو، در آلبوم موسیقی "در گلستانه" هوشنگ کامکار و شهرام ناظری شنیدم که اشعار سهراب سپهری رو دکلمه می کرد و چقدر خوب این کار رو انجام داده بود. بعدتر با اشعارش آشنا شدم و بعدتر با آثار و مدیریتش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که همیشه برام بسیار عزیز و مقدس،گونه بوده. آخرین دکلمه او رو در آلبوم "دور تا نزدیک" هوشنگ کامکار شنیدم. امروز پنجره دید یک انسان که خیلی متفاوت تر از دیگران به جهان نگاه می کرد، به ظاهر بسته شد، اما منظره و وسعت دید و دورنمای این پنجره برای همیشه برای ما به یادگار مونده. چاره ای نیست از مرگ و احمدرضا احمدی هم به قول فردوسی شکار مرگ شد. اینجا نوشتم به یادگار برای انسانی که خیلی دوست داشتنی بود و هست و خواهد بود، خصوصا برای من و نوشتم به خاطر یادگارهای زیاد و زیبایی که از او توی آرمانشهر ذهنی من هست که به خاطر اونها غربت این دنیا رو تحمل می کنم. روحش شاد. عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 41 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 11:54

سه روزی هست که درگیر سرماخوردگی شدم و حال خوشی ندارم، خصوصا دیشب که متین میدونه چی بهم گذشت. جوری حالم بد بود که از شدت درد، پا به زمین می کوبیدم. یکشنبه و دوشنبه هم سر کار نرفتم و امروز رفتم دکتر و برای این دو روز استعلاجی گرفتم. شب اول که به کابوس گذشت و دیروز هم کلا به خواب و بدن درد و امروز هم به گیجی و گنگی. باز خدا متین رو نگهداره که سوپ و ناهارش به داد این شکم من رسید که ماشاالله همیشه مثل ساعت کار میکنه.  اما این مدت اخیر به گوش دادن به صحبت های دکتر محمدجعفر محجوب گذشت و هنوز هم میگذره و همه چیز حول و حوش حرف و آثار ایشون دور میزنه. ضمنا اصلا دلم نمیخواد برم سر کار و هر شب با غصه فرداش میخوابم. امروز به متین می گفتم با یازده سال سابقه بیمه، یه خورده زوده که این حالت بهم دست داده.  امشب واقعا حرفی و چیز دندون گیری برای نوشتن نداشتم، اما از فرط بیهودگی و کسالت و برای ترک این حالت ها، اومدم اینجا و چند خطی خزعبلات سر هم کردم، مثل همیشه. سه روز هم هست که به خاطر این سرماخوردگیِ وسط تابستونِ همیشه نفرت انگیز سمنان به باشگاه نرفتم. علی و سعیده هم جفتشون درگیر همین مرض من شدند و کارشون به آمپول و سرم کشیده. گویا تیر و ترکش های مهمونی پنجشنبه شب در کنار دخترعموها و خانواده شون بوده، الله اعلم. باز شکر که متین هنوز حالش خوبه و درگیر نشد، انشاالله که درگیر نشه. عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 54 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 11:54

تا ساعاتی دیگه و اگه دقیق تر بخوام بگم، حدود ده ساعت دیگه، مهسا و عظیم از ایران مهاجرت می کنند و کاش انقدر شرایط بد نبود که عزیزترین انسانهایی که کنارمون هستند، این طور همه چیز رو رها کنند و ... می دونم متین چه لحظات سختی رو درک میکنه، ولی قطعا درک نخواهم کرد. قراره که بچه ها ساعت 9 شب با ماشین دربست بروند فرودگاه و شروع یه زندگی جدید در غربت و اون هم از نو و ب بسم الله. اول قرار بود ما هم به فرودگاه بریم، متین و خونواده از رشت و من هم از سمنان، ولی با اصرار مهسا، قرار شده هیچ کسی برای خداحافظی به فرودگاه نره. انشاالله سفرشون بی خطر باشه و اتفاقات خوبی منتظرشون باشه. آمین. امروز قرار بود یرم اداره، ولی چون شب قبل خیلی دیر خوابیده بودم، نشد که برم. از دیشب مسترکلاس های استاد حسین علیزاده رو در قالب پروژه "صفحه نو" در تماشاخونه تماشا کردم و امروز تمومش کردم. مثل همیشه حرف های این بشر عالی و سازنده بود و مشخص بود چقدر چشمان باز و ذهنی خلاق داره. تماشای این کلاس ها رو مدیون شایان عزیز بودم. بعد از اتمام تماشای کلاس های حسین علیزاده، برای آب دادن به درخت ها، به باغچه کوچیک خودمون رفتم. آب درخت ها رو دادم و اومدم خونه. والیبال ایران و آمریکا رو تماشا کردم که ایران واقعا ناامید کننده بود. الان هم نشستم و دارم حدیث نفس می کنم.  دقیقا همین الان مهسا و عظیم تماس تصویری دادند و با هم خداحافظی کردیم. لحظات عجیب و سختیه. کلی خاطراتی که با این بچه ها داشتم از جلوی چشمام گذشت. عجیبه. دیگه حالی نیست برای نوشتن. همین رو هم زوری نوشتم. عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 51 تاريخ : شنبه 3 تير 1402 ساعت: 15:04

ساعت سه و نیم صبحه و ساعت شش صبح هم باید سر کار باشم. عجیبه که این موقع دارم می نویسم، اما اگه یه سری چیزا رو سر زمان و با حس اون لحظه ننویسی، انگار به هدر دادیش یا مثل نماز نخونده، قضاش کردی. توی روزایی که به شدت دلم میخواد بنویسم و حرفهایی هم هست برای نوشتن، اما رخوت مفرط من با تموم زورش جلوش رو گرفته، واقعا خودمو جمع کردم تا الان و این موقع بنویسم.  متین رفته رشت. روز شنبه حدود ساعت ده و نیم شب بود که بعد از یکساعت و نیم معطلی توی ایستگاه، سوار قطار شد و رفت رشت، برای روزهای آخری که میتونه قبل از مهاجرت مهسا، کنارش باشه. اما داستان این بود که امشب بعد مدتها رفتم اینستاگرام و دیدم کلی پیام دارم و چند تایی هم از متین بود. یکی از اون پیام ها تکه ای از فیلم "سر به مهر" با بازی لیلا حاتمی بود. لیلا حاتمی، بازیگر مورد علاقه منه. نمی دونم متین من باب چی این پیام رو فرستاد. به خاطر لیلا حاتمی؟ یا جمله ای که توی اون کلیپ بود؟ یا صدای شهرام ناظری در پس زمینه؟ نمی دونم و مشتاقم بدونم متین از چه بابی این پیام رو فرستاد. متین یه سری مدارک رو با خودش نبرده بود. حدود ساعت یک و نیم بامداد بود که کل خونه رو زیر و رو کردم و مدارک رو پیدا کردم و عکسشون رو براش فرستادم. بعد زد به سرم که این فیلم رو ببینم. با اینکه همون موقع هم خسته بودم و هم حوصله هیچ کاری رو نداشتم. نشستم و فیلم رو تماشا کردم.  قبلش یه چیز دیگه بگم. چند وقت قبل، احسان ص. ، برادر حسین، دوست دوران دبیرستانم، توی اینستاگرام پیام داده بود و گفت اگه فرصتی دست داد، دیداری داشته باشیم. دیشب بهش زنگ زدم و ساعت 8 شب اومد و بعد از سالها گفت و گویی کردیم جانانه، مثل گفت و گوهای سالها قبل. فکر می کردم ببینمش، ه عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 78 تاريخ : جمعه 2 تير 1402 ساعت: 10:19